در روزهایی که اضطراب و نگرانی با ما همقدماند، گاه تجربهای ساده و تازه برای کودکان میتواند نهتنها حال آنها، بلکه حال بزرگترها را هم بهتر کند. ماجرای شرکت دو کودک در مراسم عزاداری محله، نمونهای از همین لحظههای دلنشین و تأثیرگذار است.
تجربهای متفاوت از روزهای تکراری تابستان
تابستان امسال، خبری از سفر و تفریحهای همیشگی نبود. روزها کش میآمدند و سرگرمی اصلی فقط بازی در خانه یا رفتن گاهبهگاه به پارک نزدیک محل بود. تا اینکه شبی صدای طبل و نوحهخوانی دسته عزاداری از خیابان پشتی بلند شد؛ صدایی که کنجکاوی بچهها را برانگیخت. آنها مصر بودند که از نزدیک دسته را ببینند.
شب بعد، بدون لباس مشکی و بیتشریفات، راهی دسته عزاداری شدیم. پسرها زنجیر برداشتند و خودشان را در جمعیت جا کردند. پسر بزرگتر به نوحهها گوش میداد و فردای آن شب، بخشی از شعرهای شنیدهشده را در دفتر کوچکی نوشت. این نخستین مواجهه آنها با مراسمی بود که همیشه در ذهنشان انتزاعی و ناشناخته مانده بود.

نذری، طبلزنی و احساس تعلق
در ادامه، تجربه دریافت نذریها هم به کامشان شیرین آمد. از هندوانه شتری گرفته تا آش و شربت، ماجرا برایشان جذاب بود. حتی وقتی یکی از پسرها مستقل وارد صف نذری مردانه شد و برای خودش و برادرش ساندویچ گرفت، احساس استقلالی تجربه کرد که برایش خاطرهای ماندگار شد.
شبی دیگر، فرصتی برای طبل زدن پیش آمد. دو طبل اضافه باعث شد بچهها لحظاتی ناب از رهایی، هیجان و موسیقی را تجربه کنند؛ لحظاتی که بهتنهایی برایشان از جنس لذت محض بود.
اهمیت مواجهه کودک با تجربههای اجتماعی
این تجربهها بهانهای شد برای درک بهتر فضای اطرافشان. از سوگ و موسیقی گرفته تا سنتهای اجتماعی، همه و همه برای آنها معنایی پیدا کرد. برخلاف نگاه رایج که کودکان را از مراسم عزاداری دور نگه میدارد، مواجهه آگاهانه و بدون اجبار، میتواند آنها را به شهروندانی کنجکاو، مسئول و آگاهتر تبدیل کند.
در دنیایی پرشتاب که بیشتر ارتباط کودکان با جامعه به واسطه صفحه نمایشهاست، چنین تجربههایی ساده اما عمیق، زمینهساز رشد اجتماعی و عاطفی آنان است. جامعهپذیری از همین لحظهها آغاز میشود.